دراک

دراک نام کوهي است، تصادفي من در کنارش بزرگ شدم.. اينجا دست‌نوشته‌هاي نامربوطم را مي‌گذارم

بایگانیِ مِی, 2013

بيچاره ما که پيش تو از خاک کمتريم

دوم و سوم خرداد ِ پشت سر هم. هر سال همين است. دونسل پشت سر هم در دو روز متوالي حماسه هايشان را مرور مي‌کنند. حماسه‌هاي مربوط به هم. همانقدر دو حماسه همسنگند که دو نسل نزديک. همانقدر خرمشهر مال من است که دوم خرداد متعلق به پدرم. همين است که هر سال خرداد پرحادثه را با اين دو روز ديگرگونه آغاز مي‌کنيم. اشکمان گاهي سرازير ميشود. مصرف سيگارهايمان بالا ميرود. همديگر را به شب نشيني ميخوانيم. پيک هايمان سريعتر پر و خالي  ميشوند.

سوم خرداد مرا ياد پدربزگ مي‌اندازد. ياد اصغر. صداي سنج دمام در گوشم مي‌پيچد. سفير گلوله، استخوان‌هاي زير زنجير ِ تانک‌ها له شده…

دوم خرداد پوست و گوشت و خون و استخوان است. صداي «زنده باد مخالف من». صداي اميد. پايداري، حق و آزادي…

جبر روزگار است يکي را به «کو جهان آرا» ختم کرده باشيم يکي را به آوارگي و نا اميدي و اسيري؟

انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود

انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود؟ قبول.

در اين جغرافيا و اين تاريخ زاده شدن چه؟ تجسد وظيفه بود؟

تجسد وظيفه بود در زماني باشيم كه شك داشته باشيم انساني ديگر را برگرفته از تن خويش به اين جهان اضافه كنيم يا نه؟

شرمسارم، بارها و بارها در روز و هفته و ماه و سال شرمسارم. شرمسار خانواده ام، خودم، انسانيتم و اخلاقم. شرمسارم از اين «من».