دراک
دراک نام کوهي است، تصادفي من در کنارش بزرگ شدم.. اينجا دستنوشتههاي نامربوطم را ميگذارمبایگانیِ مارس, 2012
صلبيت
جامعه پدرسالار(paternalism) در گذر زمان گاه پوستهها را عوض ميکند. ظواهر را ميپالايد و مدرن نمايش ميدهد اما مغر همان است که بود.
جامعه پدرسالار تفکر صلب ميزايد. سنتش داري تفکر صلب است شبه مدرنيتهاش هم.
تفکر صلب آفت پيشرفت و تغيير است. آفت تحمل و تکثر. ايدولوژي و به دنبال آن ديکتاتوري، معلول تفکر صلب است.
پدرسالاري همه چيز را يک رنگ و استاندارد و يک شکل ميخواهد. به شدت آلودگي(contamination) والد به بالغ دارد و مقدس سازي جزو لاينفک حياتش است و آن را بسيار منطقي و بالغانه ميانگارد.
اولين گام در راه مدرنيته از بين بردن تفکر پدرسالار است. از بين بردن تقدس سازي و آلودگي والد به بالغ است. راه مدرنيته از نفي ايدئولوژي و از بين بردن تفکر صلب ميآيد. راهي که از تک تک ما مردمان عبور ميکند.
در گيومه
«به هنگام رويارويي با مشکلات اساسي نمي توانيم از همان سطح تفکري که آن مشکلات را به وجود آورديم، آنها را حل کنيم.»
آلبرت اينشتين
وبلاگ به مثابه ديوايدر
امير يک بار مي گفت وبلاگ برايش کاربرد منظم کننده افکار و ذهنياتش را داره بازي ميکنه ( تو آن مقطع)
من اين حرفش رو تازه دارم درک و لمس ميکنم. فکري که نوشته ميشه، که پست ميشه، دسته بندي ميشه، يک بار به صورت جدي ارزيابيش مي کني و با برچسب و بارکد ميذاريش يه گوشه. و اين کمک خيلي زيادي به آشفتگي هاي ذهني ميکنه. کمک ميکنه دچار گفتگوي درون بيخود و زيادي نشي. کمک ميکنه آزادي و همينطور انسجام فکري بيشتري پيدا کني.
اما مخاطب، مخاطب بيچاره احتمالا سخت ارتباط برقرار کنه با اين تراوشات پست مدرن و نامربوط ذهن تو گه گاهي هر روز يه رنگند و اغلب نشان از يک گوشه از درون ذهن تو دارند. توي وبلاگ نويسي گاهي اما مخاطب اونقدر مهم ميشه که مياد درجه اول اهميت گاهي هم مخاطب با تمام ارزش و احترامش ميشه درجه دو و اين تويي که درجه اول اهميت ميشي. خواه مخاطب با تو بياد، ارتباط برقرا کنه، خواه نه.
خلاصه اينا رو گفتم که بگم جفنگيات اين چند وقته من رو به حساب اينها بگذاريد و بس.
خواب
خواب می بینم. این روزها زیاد خواب می بینم یا بهتر است بگویم زیاد خواب های به یاد ماندنی می بینم. همین امروز صبح پکیج کاملی از خواب های متفاوت دیدم.
خواب آرش کسوف را هم دیدم. روی یک تپه سبز مثل همان که عکس پروفایلش هست. داشتیم بر سر عکس گرفتن با هم صحبت میکردیم. خواب دیدم با همکارم که مهندس مکانیک است مجبور شده ایم برویم داخل داکت هوا چرا که جنگ شده و باید از بین نیروهای دشمن اشغال گر فرار کنیم. خواب سیروس را دیم و انتخابات و نگرانیش از رای آوردن یک طیف و جناح.
خواب اصغر را دیدم…آخ.. ای داد.. خواب اصغر را دیدم. ديدمش قبراق و سرحال و شوخ سر به سر همديگر ميگذاريم. يادش زنده و پايندست.
شايد بعضي ها را حوصله کنم بنشينم تحليل فرويدي کنم و ببينم زيرش در ناخودآگاهم چه خبر است. زيرش هر چه هست جنس خوابهايم کمي دارد متفاوت ميشود و من اين را مي فهمم.