افلاطون پدر فلسفه سیاسی, به دنبال پاسخ به این پرسش بود که «چه کسی بايد حکومت کند؟»
این پرسش کلاسیک به بلندای تاریخ فلسفه سیاسی ذهن فیلسوفان و متفکران را مشغول ساخته. افلاطون در رساله «جمهور» به دنبال «اتوپیا» یا «مدینه فاضله» میگرددو سعی در تبیین آن دارد. پس از مواجهه با واقعیت افلاطون در سالهای آخر عمرش رساله «نوامیس» را مینویسد و از اتوپیا یا مدینه فاضله فاصله میگیرد و جهان و انسان را از منظر واقعی تری دیده و سعی در اصلاح و تعدیل «کمال» «اتوپیا» دارد. به عبارت دیگر پس از اتوپیای آرمانی جمهور با توجه به مشکلاتش در «رساله هفتم» به واقعیت غیرآرمانی اتوپیا در نوامیس میرسد و از بسیاری از جنبه های آرمانی دست میکشد.
افلاطون در عمر فیلسوفانه خود ابتدا فلسفه دولت شهرها را بر پایه ی دموکراسی ابتدایی یونایی آرایش میدهد. سپس در میانه راه به مشکلات اجرای دموکراسی اکثریت بر میخورد. سپس به سمت «حکومت فیلسوف» میرود و در انتها درمیابد که حتی با وجود فرمانروایی فیلسوف «طبع فیلسوف منحرف و تباه میشود» و «ویژگی های خود را از دست میدهد» به عبارتی قدرت, فساد را برایش به ارمغان خواهد آورد.
جان لاک فیلسوف قرن هفدهم, پدر لیبرالیسم کلاسیک حکومت مطلقه را حکومتی مطلقا فسادپذير میداند. لاک شکل حکومتی سلطنت مطلقه و يا جمهوری ديکتاتوری از نوع کرومول را وضعيت بدتر از حالتی میداند که آنرا «وضعیت طبيعی» مینامد که در آن همه عليه هم در جنگند. در وضعيت طبيعی، حداقل هر فرد، خودش حق خودش را تعيين میکند، اما تحت قهر حکومت مطلقه، هيچ فردی از هيچ حقی برخوردار نيست.
انسان نزد لاک پيش از هر چيز، فرد است و فرديت انسان در انديشههای لاک، از وزن و اعتبار بسيار سنگيني برخوردار است. لاک در انديشههای بدبينانه ی هابس، که انسان را گرگ انسان ناميده بود، خطر نابودی فرديت را به نفع اقتدار دولت مطلقه تشخيص میدهد و تمام هّم فکری خود را متوجه مقابله با چنين دولتی و پاسداری از آزاديهای فردی می نمايد. لاک میگوید انسان به مدد خرد خود و به عنوان موجودی صاحب شعور، به مثابه ترازی برای موازنه با حاکميت برآمد میيابد.
«فلسفهی سياسی جان لاک، معماری نظامی سياسی بر شالوده ی حق حاکميتی مردمی است که بايد در خدمت حقوق طبيعی انسانها باشد. شکل حکومت در اين انديشه، حکومتی ميانه رو و معتدل است که بطور منظم بايد از طرف مردم گزينش گردد. دولت بايد دارای قوههای تفکيک شده باشد تا در سايهی رقابت و کنترل متقابل آنها، آزادی و حقوق فردی پايمال نگردد. جامعه ی دلخواه لاک، جامعهای است که بر پايههای اعتماد و کنترل، همکاری و رقابت، وفاداری و انتقاد استوار است و مرزهای گوناگون عناصر اقتدار آن را، قانون اساسی تعيين میکند. انديشه ی سياسی لاک، تکانهای نيرومند در راستای تحقق جامعهی بازی است که بايد از ارزشهای بنيادين آن مانند حق زندگی و آزادی و مالکيت فرد، در سايهی حکومت قانون و از طريق سياستی انسانی توأم با اصلاحات مداوم پاسداری شود.»
پوپر تاثیرگدارترین اندیشمند فاسفه سیاسی لیبرال به کل بر روی نظریه اتوپیا و آرمانشهر خط بطلان میکشد و نگرش ایده آل وار را نگرشی خطرناک بیان میکند.
در نظر او خطر خلط احتمالى كاركرد ايده جامعه آرمانى بيشتر از آن است كه بتوان براى آن نقشى قائل شد در حوزه سياست خلط كاركرد ايده اتوپيا بسا بهايى گران خواهد داشت از همين رو پوپر ترجيح مى دهد عطاى هرگونه استفاده مجاز و مفيد از ايده كامل ترين جامعه را به خطر لقاى آن ببخشد.
پوپر اتوپيانيسم را خواه طرح آن افلاطونى و مبتنى بر انكشاف نظم الهى باشد يا ماركسى و مستند بر اكتشاف قوانين طبيعى باشد را نقد میکند.
پوپر میگوید اتوپیاییسم خشونت محوری را نتیجه میدهد که «درها را چهارطاق به روى خشونت مى گشايد».
پوپر میگوید به جای آنکه به سراغ پرسش «چه کسی بايد حکومت کند؟» برویم و پاسخ دهیم «بهترینها», «فرزانگان», یا حتی «اکثریت». بهتر است بپرسیم «کدام شکل حکومتی اجازه میدهد بتوانيم يک حکومت زورگو و يا هر حکومت بد ديگری را بدون خونريزی برکنار کنيم؟» بپرسيم: «چکار میتوانيم بکنيم تا نهادهای سياسی خود را به صورتی سازمان دهيم که امکان زيان وارد کردن حکمرانان بد و نالايق را که فراوانند به حداقل برساند». پوپر معتقد است که بدون تغيير در طرح پرسش يادشده، هرگز نمیتوانيم به نظريهای عقلانی در مورد دولت و مؤسسات آن نائل گرديم.
«اما به عقيدهی پوپر، دمکراسی به معنای حکومت مردم، نام فريبندهای است، چرا که در هيچ جا مردم حکومت نمیکنند و نبايد هم حکومت کنند. زيرا حکومت اکثريت به سادگی میتواند به بدترين نوع جباريت تبديل شود و حقوق اقليت را يکسره از ميان ببرد. اما دمکراسی تنها شکل حکومتی است که عليرغم نام فريبندهی خود و تحت فشار مشکلات و دشواريهای عملی، توانسته اين هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع قوانين مشروط، ايدههای عدالت، انسانيت و بيش از هر چيز آزادی را در چارچوب قانونيت، تا آنجا که مقدور است متحقق سازد. در هر صورت دمکراسیها در تلاشند که با قوانين مشروط و تأسيسات ساختاری مانع شوند تا جباريت سربرآورد، اگر چه اين تلاشها همواره قرين موفقيت نبوده است.»
اینجاست که پوپر لیبرالیسم را مکمل دموکراسی می آورد و ایده «جامعه باز» را مطرح میکند. مهمترين ويژگی جامعهی باز، علاوه بر امکان برکنار کردن حاکمان توسط اکثریت مردم، رقابت آزاد بر سر نظريات علمی و شفافيت در آن است . «جوامع باز نقطهی مقابل جوامع بسته و توتاليتاريستی است که در آنها به جای رقابت آزاد بر سر نظريههای علمی، منظومهی کاملی از عقايد ايدئولوژيک و فلسفی حاکم است که ادعای انحصار حقيقت را دارد. » در جوامع باز، روش نقد خردگرايانه، به نابودی منتقد نمیانجامد و خشونت در حذف نظريات و فرضيههای مخالف و نادرست، نقشی ندارد. نقد عاری از خشونت، راه را برای انکشاف خرد میگشايد.
«رويكرد پوپر اینگونه است که جامعه جامه ای است كه بايد متناسب با قامت فرد دوخته شود نه بالعكس آن طور كه مهندس اتوپيايى عمل مى كند فرد را به قواره آن درآورد. چنين وضعى مسئله اساسى سياست را دچار اعوجاج و انعكاس مى كند، به اين معنا كه به جاى تلاش براى ساختن جامعه اى مناسب براى زندگى سعادتمندانه افراد، كوشش براى ساختن افرادى مناسب براى زندگى در جامعه آرمانى، سرلوحه مسائل سياسى قرار مى گيرد.»
پاسخی بگذارید