دراک
دراک نام کوهي است، تصادفي من در کنارش بزرگ شدم.. اينجا دستنوشتههاي نامربوطم را ميگذارمبایگانیِ دسامبر, 2008
دو گانه نامربوط
1- آقا ما بسی لذت بردیم از این نی نوای علی زاده و بسی عقمان گرفت از این درویشی. نظر ما هم چون محترم است مثل هر نظر دیگری لابد, بگوئیم با همه موسیقی نابلدیمان حس میکنیم به شاهکاری چون کلیدر پی پی زد با این آهنگش
2- کنار نیلگون خلیج فارسم. جای همه شما خالی حیف که لباس ندارم و وقت اصلا وگرنه هوا آی دریائیست, آی دریائیست. کنار دریائی که هر موجش انگار فارسی بودنش را به رخ می کشد, ظهر هم نهار ماهی کباب شده خورده ام کش آمده ام. جای همسر که خیلی خالی…
با مرام!
آي ايها الناس ، آي آسمون، آي شما که با يک حس گذرا اشکتان دم مشکتان است، اي وبلاگ نويسان کهنه کار و نو کار،يا اي شماها که احساستان را چون من زير نقاب چهرهتان قايم ميکنيد، اي فلانيها و بهمانيها، دلمان براي امير تنگ شده، تنگ شده آقا جان دست خودمان هم نيست، آقا جان دوست زياد است اما دوست خوب کم و دوست عالي يا به قولي رفيق کمتر، امير از آن کمترهاست. بی مرام با آن هيکل کوچک و آن خندههاي زشتش!! هر آنچه در ايتاليا ميخوري و مينوشي کوفتت شود که اين آتش را در اينجا در دلهاي بعضيها انداختهاي. حالا ما که خوبيم دخترک يک چشم اش آبليموست يک چشمش آبغوره…
تبليغ نشود
آي آقاياني که در شبکه چهار برنامه علمي درباره فضا نشان ميدهيد بعد روي يک سفينه فضائي که به ايستگاه فضائي متصل شده آرم ناسا را شطرنجي ميکنيد. خوب است! همينگونه پيش رويد برايش تبليغ نشود يک باره مردم از ناسا خريد کنند!!
شيراز
فقط فکر کنم شیخ اجل سعدی نمیداند که ما این هالیدی را رفتیم شیراز. البته اين را هم گمان کنم، اگر خواجه حافظ به او نگفته باشد.
به هر حال این مسافرت از نقطه نظر بسیاری از اهمیت زیادی در روابط بین البچهها برخوردار بود و شرح مذاکراتش بماند اما جالب ترین قسمتش برگشتش در فرودگاه بود:
ما- یعنی من و همسر و خارزوو- یعنی خواهر زن- خودمان هر کدام برای خودمان باربری بودیم به تمام معنا هر کدام چمدانی البسه فاخر- فاخرش مهم است- داشتیم و یک کارتن هم پرکرديم کشک از بازار وکيل خريده، سوغات براي اهل تهران و دو دبه بزرگ عرقيات ناب محمدي باغ کوچه کناري باغ ارمساز، و لب تاپ و ديگر لوازم منقول و يک عدد گبه فارس همسر خريده. خلاصه دردسرتان ندهم که پدر جان هم شصت کيلوئي خرمالو بارمان کرد که بده به اين و به آن که خرمالوهاي درختمان است…
در فرودگاه انسان بسيار محترمي که پليس آن جا بود گير داد در اين کارتن چه داري و چه نداري و بعد از تهران کجا ميروي و گفتم فقط کشک است و بعد از تهران ميروم سر قبر پدر پدر سگ صدام!
از او اصرار و از من انکار که درون کارتن جز کشک چيز ديگري هم هست. گفت بايد بازش کني گفتم: چاقو بده بازش کنم کليدش را داد باز کردم و با حالت طلبکارانه گفتم بفرما…
زير و رويش کرد و يک کيسه ادويه از کنارش بيرون کشيد که اين را ميگويم، ديدي! زير دستگاه که معلوم نيست مثل مواد است…
خلاصه خرمالوها را هم ريخت روي آنجا که همه له و په گشته و پلاستيکش پاره و کثيف و به معناي واقعي پيپي زننده به لباسمان. ديديم اينها را نميشود برد داخل هواپيما همانجا همه خرمالوها را روانه سطل فرودگاه کرديم بارها را تحويل داديم و يا علي سوار هواپيما شديم…
داخل سالن انتظار با همسر درباره چيز جالبي که در جيبم يافته بودم و نميدانستم صاحبش کيست صحبت کرديم و همش ميگفتم نميدانم ديشب در مهماني کي اين را اشتباهي در جيب من گذاشته؟…
داخل هواپيما تازه لميده بوديم و هواپيما داشت آماده ميشد که دربش را ببندد که يک دفعه در بلندگو اعلام کردند: آقا يکي کليد پليس فرودگاه را برداشته بياورد بدهد…
معشوق و شراب و ميپرستي
آن عاشق دیوانه که اين خمار مستی را ساخت
معشوق و شراب و می پرستی را ساخت
بی شک قدحی شراب نوشید و از آن
سرمست شد این جهان هستی را ساخت
هزار درنا به مثابه هزار دوستي
اينجا، دنياي غريبيست، يا نه! دنياي عجيبيست. اين وبلاگها را ميگويم. اين ها که دارند ديگر گونه زندگياي را برايمان مدرن وار به ارمغان ميآورند.
مدرنند، چرا که ديگر گونه شرايط و ديگرگونه روابطي را برايمان ميسازند که گاهي زندگي مجازي ميناميمش.
پيچيدهترين بخش اين فضا و اين جهان دوستيهايش است. دوستيهايي که بر پايه افکار و گفتار شکل ميگيرد و در آن از شکل و ظاهر و پوشش خبري نيست. اين دوستي را گاهي دوستي ناديده و يا دوستي مجازي مي نامند. آي… با اين مشکل دارم با اين دوستي مجازي!
دوستي مگر مجازي ميشود؟؟ دوستي، همانقدر حقيقي است که نوشته من و نوشته تو. دوستي، همانقدر واقعيست که من هستم و توئي…
دوستي هميشه مرزها را در مينوردد خواه اين مرز ميان خاکي و جغرافيائي کشيده شود خواه مرز جهان واقع و جهان مجازي وبلاگ باشد . دوستي دوستيست و اگر نبود امروز آرتميس فرمان هزار درنايش را براي نديدهاي به نام گيل بانو صادر نميکرد. اگر اينگونه نبود دردانه من و آن ديگري و سلامت خود و کودک نيامدهاش اينگونه، مهم خبر ما نميشد. اگر اينگونه نبود امروز تنها خواننده وبلاگ امير بوديم و آن تپل بينظير را هيچگاه اين چنين دوست و نزديک نميديديم.
امروز بيش از هر روز ديگري نياز داريم به خودمان ثابت کنيم که دوستي قالب نميگيرد پس بيا درنايمان را بسازيم.
پينوشت: عکس دزديست…