من به زندگی نشستهام. با همه غصه هایش، با همه خنده ها و گریه هایش، با همه نوای دل انگیز طبیعتش، با طوفان و رعدش. من آن را زندگی می کنم. زندگیش می کنم با از دست دادن ها، با بدست آوردن ها، با اخم و لبخند هایش، با داشتنها و نداشتنهايش. زندگیش می کنم، بيمنت، بي گلايه. اين زندگي مال من است. سهم من است، از همه هستي، پس به آن لبخند ميزنم…
تنها آنگاه که اشک بر گونههايت ميلغزد، درماندهترين انسان زمينم. بينوا درماندهاي که دلش ميخواهد، زمين دهان باز کند، با همه قدرتش در کامش کشد. تا نبيند، نچشد اين سخت روز را. بيپناهي سخت باخته، سخت مجروح که منم.
بخند، تنها يکي لبخند تا زندگي را به بازي بگيريم. تا زندگي را به زندگي بنشينيم…
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش.
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.
شاد باشی